مقاله زندگی نامه مولوی در pdf دارای 39 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله زندگی نامه مولوی در pdf کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله زندگی نامه مولوی در pdf ،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله زندگی نامه مولوی در pdf :
زندگی نامه مولوی
اسم ، القاب و نسب مولانا
حضرت خداوندگار مولانا جلال الدین، عارف شوریده و سوخته جان قرن هفتم بنا به روایات مشهور در ششم ربیع الاول سال 604 ه.ق مطابق سی ام سپتامبر 1207 م. در شهر بلخ به دنیا آمد. اما در « فیه ما فیه » مولانا واقعه ای را از مشهورات و خاطرات خود روایت می کند که مربوط به سالهای مذکور و محاصره و فتح سمرقند و بخارا به دست خوارزمشاه است و در این سال مولانا باید در سنینی باشد که بتواند خاطراتش را ضبط کند، بدین ترتیب تولد او باید چند سال قبل از 604 ه. باشد.
بنا به قول تذکره نویسان ( تذکره دولتشاه، نفخات الانس جامی، تذکره هفت اقلیم و آتشکده در ذکر رجال بلخ، مجالس المؤمنین، روضات الجنات، تذکره ریاض العارفین و… ) نام او محمد و لقبش جلال الدین است، همه مورخان نیز او را به این نام ولقب نامیده اند.
پدرش سلطان العلما- خطیب بزرگ بلخ و واعظ و مدرس پر آوازه از روی محبت و تکریم او را «خداوندگار» می خواند.
یوسف بن احمد مولوی، مؤلف « المنهج القوی لطلاب المثنوی» ( تألیف 1222-1230 م.و چاپ 1289 م. در شش مجلد در مصر) که مثنوی را به زبان عربی ترجمه کرده و بسیاری از حقایق تصرف را در ذیل ابیات مربوطه در مثنوی آورده است؛ از او با عنوان «مولاناخداوندگار»
یاد می کند. احمد افلاکی از قول بهاء ولد (پدر مولانا) نقل می کند که « خداوندگار من از نسل بزرگ است». طبق اعتقاد دسته ای از صوفیه، اطلاق لفظ « خداوندگار» با عقیده الوهیت بشر و سلطنت و حکومت ظاهری و باطنی اقطاب نسبت به مریدان خود تناسب تام دارد. از همین رو پس از دوران مغول برخی از اقطاب به ابتدا یا انتهای اسم خود، لفظ شاه افزودند مانند « شاه نعمت الله»، « شاه داعی»یا « نور علی شاه» و « کوثر علی شاه».
بعد از قرن هفتم کلمه « شاه » جانشین کلمه « شیخ » گردید که در عهدهای نخستین رایج بود و ظاهراً اولین بار لفظ « شاه » در مورد سر سلسله درویشان « نعمت اللهیه» یعنی « شاه نعمت الله ولی» بکار رفته است.
از القاب دیگر مولوی، « مولانای بزرگ» است و اصولاً هر کجا لفظ « مولانا» ذکر می شود منظور همان « جلال الدین محمد » است.
درباره نسبت مولانا دو روایت مطرح است: در رساله « تحقیق در زندگانی مولانا جلال الدین» بهاء ولد ( پدر مولانا ) را از جانب مادر، منتسب به خانواده خوارزمشاه دانسته اند، لیکن این نسبت با مأخذ تاریخی مطابقت نمی کند. در دومین روایت، محمد بهاءالدین ولد را از اولاد ابوبکر ( خلیفه اول) ذکر کرده اند؛ افلاکی در شجره نامه ای می نویسد: محمد بهاء الدین ولد- حسین خطیبی- احمد خطیبی- محمد مودود- مسیب-متأخر-حماد-عبدالرحمن-ابوبکر.
همچنین: محمد بهاء الدین ولد-حسین خطیبی-محمد شیخ علی-عطاء بلخی-نصرالله-ابوبکر.
شیخ محی الدین عبد القادر نیز در شجره نامه ای در « جواهرالمضیئه» آورده است: محمد(سلطان العلماء بهاء ولد)- محمد-احمد-قاسم-مسیب-عبدالله-عبدالرحمن-ابوبکر.
در بررسی شجره نامه های مذکور، حداقل خلائی صدوچهل و هفت ساله بین ابوبکر متوفی به سال 13 ه.ق و بهاءالدین متوفی در سال 628 ه. وجود دارد.افزون براین سلطان ولد ( فرزند مولانا ) در « ابتدا نامه » لقب بهاء الدین ولد را چنین می نگارد:
« لقبش بد بهاء الدین
عاشقانش گذشته از عدو حد
مثل او کس نبود در فتوی
از فرشته گذشته در تقوی» « ابتدا نامه، ص 187 »
در « معارف» سلطان العلما و آثار مولانا و نوشته های دیگر به سلطان ولد نیز ، به چنین ادعایی برنمی خوریم. همچنین در وقف نامه عربی مثنوی که پنج سال پس از وفات مولانا به خط یکی از پیروان سلطان ولد به نام محمد بن عبدالله قونیوی از نسخه ای که در حضور سلطان ولد و حسام الدین چلبی برای مولانا قرائت شده و اصلاحاتی در آن به عمل آمده ، استنساخ شده است، درباره نسبت مولانا تنها به این عبارات التفات شده است:« الشیخ بن الشیخ الحقیقی و الامام بن الامام الحنفی الربانی… جلال المله و الحق والدین محمد بن محمد الحسین البلخی رضی الله عنه و عن اسلافه… ».
احتمالاً سلطان العلما با یکی از نبیر گان ابوبکر سرخسی ازدواج کرده و از آنجا که دختر شمس الائمه ابوبکر سرخسی از علمای حنفی را ، مادر مادرش دانسته اند، تشابه نام جد مادری وی و نام شمس الائمه ابوبکر محمد با نام ابوبکر نخستین خلیفه راشدین باعث شایع شدن این روایت شده است. از اینرو قول کسانی که سلطان العلما را از خلفای نجم الدین کبری – مقتول در فتنه مغول به سال 618 ه. می دانند به حقیقت نزدیکتر است.
خاندان مولانا
پدر مولانا جلال الدین محمد ، محمد بن حسین بن احمد خطیبی مشهور به « سلطان العلماء بهاء الدین ولد » در سال 546 ه.ق به دنیا آمد. وی از فضلای دوران و علامه زمان بود و رضی الدین شیرازی از بزرگان فقه و یکی از علمای برجسته قرن ششم که علاوه بر مراتب علم و دانش، دارای ذوقی سرشار و طبعی لطیف مخصوصاً در سرودن قصیده و قطعه بود، از شاگردان او بود.
بهاء الدین ولد علاوه بر مقام شامخی که در تصوف داشت در علوم دیگر نیز صاحب رأی و نظر بود و فتاوای خود را بانام سلطان العلما امضا می کرد. این لقب را او به استناد رویایی ، از نبی اکرم (ص) دریافت کرده بود. سلطان ولد در این باره در « ابتدا نامه» آورده است :
« خوانده سلطان عالمان او را
مصطفی قطب انبیای خدا
مفتیان بزرگ اندر خواب
دیده یک خیمه کشیده طناب
مصطفی اندرون خیمه به ناز
زده تکیه به صد هزار اغراز
ناگهانی بهاء الدین ولد
از در خیمه اندرون آمد
مصطفی چون که دید جست از جا
پیش رفت و گرفت دستش را
برد پهلوی خویش بنشاندش
زان ملاقات گشت بی حد خوش
گفت از آن پس به مفتیان این را
که از امروز این شد دین را
جمله سلطان عالمان گویید
در رکابش به جان و دل پویید
بامدادان به اتفاق همه
از سر صدق بی نفاق همه
بر درش آمدند تا گویند
سر آن خواب از او جویند
پیش از آنکه کنند عرض او گفت
خوابشان را و سر نکرد نهفت
دادشان از مقام و حال نشان
همه را کرد او تمام بیان»
نقل است که :« بهاء ولد از اکابر صوفیان بود و خویش را به امر بمعروف و نهی از منکر ، معروف ساخته عده بسیاری را با خود همراه کرده بود و پیوسته مجلس می گفت و هیچ مجلس نشدی که از سوختگان جانبازیها نشدی و جنازه بیرون نیامدی او همیشه نفی حکما و فلاسفه و غیره کردی و به متابعت صاحب شریعت و دین احمدی ترغیب دادی و خواص و عوام به او اقبال داشتند و اهل بلخ او را عظیم معتقد بودند».
سلطان العلما در « معارف» می نویسد: « از رفتار محمد –علیه الصلوه و السلام- بهتر رفتاری ندیده ام و از او درست تر راهی نیافتم. روزی که تو نبودی، حواس هم نبود ، نجوم هم نبود، فلسفه و حکمت نیز وجود نداشت».
در رساله « سپهسالار » می خوانیم: « محمد بهاء الدین در محروسه بلخ متمکن و از اقصای خراسان فتاوی مشکل به حضرت او آوردندی و او را از بیت المال مرسومی معین بود، که به امر شریعت معیشت از آنجا فرمودی و هرگز از وقف چیزی تصرف نکردی و در لباس وزی دانشمندان بودی . هر روز اول صبح تا بین الصلاتین خلایق را درس فرمودی و حقایق گفتی.
روز دوشنبه و جمعه عامه خلایق را موعظه فرمودی».
او به عنوان فقیه و مدرس به امر تدریس و فتوی اشتغال داشت و پارسایی و زهد، او را از آلایش به جاه طلبی های عوامانه باز می داشت. اما به عنوان واعظ و خطیب ، بنا به رسم معمول وعاظ عصر ، درشهرهای خراسان و ماوراء النهر و ترکستان در سیاحت بود. در هر دیار در مدت اقامت ، در مساجد به وعظ می پرداخت و در مدارس تدریس می کرد.او به خانقاههای صوفیه نیز تردد می نمود و صوفیان اکثر این نواحی ، به رغم امیران و قاضیان و فقیهان ، نسبت به او تعظیم و تکریم فراوان ابراز می داشتند و او را به چشم یک شیخ یا یک مرشد واقعی می نگریستند. سید برهان الدین محقق ترمذی – یکی از شاگردانش – او را از تمام اولیا و مشایخ برتر می شمرد.
سلطان العلما در نهی از منکر ، گاهی چنان صلابتی نشان می داد که علمای ولایات و حتی حکام و پادشاهان را از خود می رنجاند. در « معارف» می نویسد :« فخر الدین رازی و خوارزمشاه را و چندین مبتدع دیگر بودند ، گفتم : شما صد هزار دلهای با راحت را و شکوفه ها و دولتها را رها کرده اید و در این دو سه تاریکی گریخته اید و چندین معجزات و براهین را مانده اید و به نزد دو سه خیال رفته اید. این چندین روشنایی آن مدد نکرد که این دو سه تاریکی عالم را بر شما تاریکی دارد و این غلبه از بهر آنست که نفس غالب است و شما را بیکار می دارد و سعی می کند به بدی» .
سرانجام به علت مبتدع و بدعت گرا خواندن خوارزمشاه و انتقاد شدید از فخر الدین رازی ( از بزرگان حکما و متکلمان) که استاد خوارزمشاه و سرآمد و امام حکمای آن عهد بود، مجبور به مهاجرت از بلخ شد . سلطان ولد مهاجرت جد بزرگوار خویش را به این ترتیب به نظم کشیده است:
« چونکه از بلخیان بهاء ولد
گشت دلخسته آن شه سرمد
ناگهش از خدا رسید خطاب
کای یگانه شهنشه اقطاب
چون ترا این گروه آزردند
دل پاک ترا زجا بردند
به در آ از میان این اعدا
تا فرستیمشان عذاب و بلا
چونکه از حق چنین خطاب شنید
رشته خشم را دراز تنید
کرد از بلخ عزم سوی حجاز
زانکه شد کارگر در او آن راز
بود در رفتن و رسید خبر
که از آن راز شد پدید اثر
بلخ را بستند و به زاری زار
کشت از آن قوم بی حد و بسیار…
آمد از کعبه در ولایت روم
تا شوند اهل روم از او محروم
از همه ملک روم قونیه را
برگزید و مقیم شد آنجا »
مطابق نقل تذکره دولتشاه ، پس از هجرت بهاء ولد از بلخ ، شیخ فرید الدین عطار در نیشابور به دیدن مولانا بهاء الدین آمد و کتاب اسرار نامه را به جلال الدین هدیه کرد. مولانا از این کتاب بهره ها برد و برخی از حکایات آنرا نیز در مثنوی بیان نمود.
در سفر به مکه معظمه ، وقتی مولانا بهاء الدین به بغداد رسید ، گروهی سؤال کردند اینها از چه طایفه ای هستند ؟ از کجا می آیند و به کجا می روند؟ آنگاه مولانا بهاء الدین فرمود: « من الله و الی الله و لا حول ولا قوه الا بالله» . چون این سخن به گوش شیخ شهاب الدین سهروردی از اکابر و اعاظم صوفیه رسید فرمود : « ما هذا الا بهاء الدین بلخی ». و به استقبال شیخ آمد و خم شده زانوی او را بوسید و حرمت بسیار نهاد و ایشان را به اقامت در خانقاه دعوت کرد ، لیکن مولانا گفت :
« مدرسه مناسبتر است و در مدرسه مستنصریه اقامت کرد ».
در قونیه ، سلطان علاء الدین کیقباد، با آگاهی از آوازه فضل و دانش ظاهری و معرفت و شهود باطنی و کمال نفس و طهارت و تقوی و زهد سلطان العلما، به اتفاق امیران قونیه ، به زیارت وی آمد و تعظیم و تکریم فراوان کرد و پس از استماع وعظ و خطابه او ، از مریدان شد و همگی سپاه و خواص آن شهر نیز مرید وی شدند .
سلطان ولد در این باره می نویسد:
« بشنیدند جمله مردم شهر
که رسید از سفر یگانه دهر
همچو گوهر عزیز ونایاب است
آفتاب از عطاش پر تاب است
بعد از این هم علاء الدین سلطان
ز اعتقاد تمام با امیران
آمدند و زیارتش کردند
قند پند ور از جان خوردند »
سپس امیر بدر الدین گوهرتاش معروف به « زردار» که مشاور خاص سلطان بود ، به شکرانه معرفتی که در اثر تعالیم بهاء ولد یافت ، برای فرزندان وی مدرسه ای ساخت که مولانا جلال الدین در آن تدریس می کرد و افلاکی آنرا « مدرسه حضرت خداوندگار» می خواند.
بنا به گفته سلطان ولد ، سلطان العلما حدود دو سال در قونیه زیست و در هجدهم ربیع الاخر 628 ه. ق . مطابق با دوازدهم ژانویه 1231 م. به سرای باقی شتافت:
« در جنازه اش چو روز رستاخیز
مرد و زن گشته اشک خونین ریز
نار در شهر قونیه افتاد
از غمش سوخت بنده و آزاد
علما سر برهنه و میران
جمله پیش جنازه با سلطان
هیچ در قونیه نماند کسی
از زن و مرد و از شریف و خسی
که نشد حاضر اندر آن ماتم
چون کنم شرح آن کز آن ماتم
شد ز غم هفت روز بر ننشست
دل چون شیشه اش ز درد شکست
هفته ای خوان نهاد در جامع
تا بخورند قانع و طامع»
تنها اثر موجود از سلطان العلما، کتابی است به نام « معارف » که بیان مجالس درس و وعظ او می باشد. وی سخن خویش را با عباراتی مانند « با خود می گفتم » و « با خود می اندیشیدم » آغاز کرده و حقایق تصوف و عرفان را با بیانی شیوا و فصیح بیان نموده است، چنانکه می توان آنرا در زمره یکی ازبهترین آثار منثور به شمار آورد. این کتاب تأثیری شگرف و عمده در افکار و آثار مولانا داشته و در اصولی مانند مخالفت با فلسفه – همچون سید برهان الدین و شمس الدین – و نیز در اصول و مبانی تصوف با پدر هم عقیده بود و در مثنوی و دیوان کبیر از مبانی این کتاب نیز اقتباس کرده است.
مادر جلال الدین محمد، مؤمنه خاتون از خاندان فقیهان و سادات سرخس بود که « بی بی علوی » و « مادر سلطان » نیز خوانده می شد. و مزار او در قرامان (لارنده) می باشد.
با طلوع خورشید مولانا، برادرش حسین ( علاء الدین محمد ) و خواهرش فاطمه خاتون، که از او بزرگتر بودند، تحت تأثیر شخصیت روحانی وی به تدریج در سایه افتادند و بعداً در بیرون خانواده نیز نام و یادآنها فراموش شد.
پس از هجرت سلطان العلما از بلخ، مولانا در شهر لارنده، با گوهر خاتون دختر خواجه شرف الدین سمرقندی ازدواج کرد که پسر بزرگش بهاء الدین محمد معروف به سلطان ولد و پسر کوچکترش علاء الدین محمد؛ فرزندان گوهر خاتون هستند. پس از وفات گوهر خاتون، مولانا با کراخاتون ازدواج کرد که امیر مظفرالدین عالم چلبی و ملکه خاتون فرزندان او می باشند.
کراخاتون بزرگ ( مادر بزرگ سلطان ولد و علاء الدین محمد ) که از آغاز مهاجرت بهاء ولد ، به حرم او پیوسته بود و سلطان العلما شدیداً به او اعتقاد داشت و او را « ولیه کامله » می خواند سرپرست خانه و مراقب فرزندان مولانا بود.
ولادت بهاء الدین محمد معروف به سطان ولد در سال 623 ه. ق. در شهر لارنده بود. مولانا او را به یاد بود پدرش سلطان العلما، بهاء الدین محمد نامید و بعدها به عنوان سلطان ولد مشهور شد. سلطان ولد در دهم رجب سال 712 ه.ق. وفات یافت.
احمد افلاکی در « مناقب » می نویسد: « وقتی سلطان ولد شایستگی تحصیل یافت، مولانا او را به همراهی برادرش علاء الدین روانه دمشق کرد تا در آن شهر به فراگرفتن علوم اشتغال ورزد و بنابر بعضی روایات، خود مولانا « هدایه فقه » تألیف برهان الدین ابی بکر مرغینانی را به او درس داده بود».
سلطان ولد مدتها در خدمت سید برهان الدین محقق و شیخ شمس الدین تبریزی بوده وبه شیخ صلاح الدین ( پدر همسرش ) ارادت شدید داشت.او مدت پانزده سال حسام الدین چلبی را قائم مقام و خلیفه پدر می دانست و سالهای مدید کلام مولانا را با بیانی فصیح و بلیغ تقریر می کرد. سلطان ولد یک مثنوی بر اساس « حدیقه » حکیم سنایی سرود و معارف و اسرار بسیاری را در آن بیان نمود. مولانا، سلطان ولد را عمیقاً دوست می داشت و بارها خطاب به او می گفت: « انت اشبه الناس بی خلقا و خلقا » و بر دیوار مدرسه خویش نوشته بود: ط بهاء الدین ما نیک بخت است، او خوش زیست و خوش می رود.» همچنین می فرمود: « بهاء الدین ، آمدن من به این عالم، جهت ظهور تو بود. این سخنان ، قول من است و تو فعل منی. »
پس از رحلت حسام الدین چلبی در شعبان المعظم سال 683 ه ق. سلطان ولد بنا به درخواست مریدان مولانا، با بنیاد طریقت مولوی و تأسیس مولوی خانه و گماردن مشایخ در اقصی نقاط، به شرح اسرار زندگانی پدر مشغول شد. وی حدود سی سال خلافت کرد و طی این مدت به نشر طریقت پدر و وضع آداب آن پرداخت و بدین ترتیب اکثر آیین های مولوی در سماع و طرز لباس و … را بنیاد نهاد و چلبی ها که در خانقاههای مولویان در مقام شیخ می نشسته اند و نماینده فرقه مولویه بوده اند، همگی از سلاله سلطان ولد بودند.
سلطان ولد یکی از اقطاب تسعه یا سبعه مولوی به شمار می رود. ( اقطاب تسعه عبارتند از: سلطان العلما، برهان محقق، مولانا جلال الدین، شمس تبریزی، صلاح الدین، حسام الدین، شیخ کریم الدین بکتمر، سلطان ولد و عارف چلبی. آنان که اقطاب را هفت می شمارند؛ شیخ کریم الدین و عارف چلبی را به شمار نمی آورند.)
آثار سلطان ولد عبارتند از : « ابتدا نامه »، « رباب نامه » ، « انتها نامه » و « معارف » .
سه اثر نخستین منظوم است و « معارف » بازنویسی سخنان صوفیانه سلطان ولد است که کهن ترین مأخذ درباره زندگی مولانا است.
سلطان ولد چهار پسر به نامهای؛ عارف چلبی، عابد چلبی، زاهد چلبی و واحد چلبی داشت. جلال الدین عارف چلبی فریدون، در سال 670 ه.ق. متولد شد، مادرش فاطمه خاتون دختر شیخ صلاح الدین بود و مولانا در ولادت او غزلی زیبا سرود. پس از وفات سلطان ولد، عارف خلافت یافت و به مدت حدود هفت سال در این مقام به ارشاد و هدایت مریدان پرداخت و احمد افلاکی از مریدان او در سال 718 ه. ق به دستور وی « مناقب العارفین » را تألیف نمود. پس از وفات عارف چلبی در سال 719ه،ق.برادرش عابد چلبی (682ه.ق.-729ه.ق.)با عنوان چهارمین خلیفه مولانا به راهبری مریدان مشغول گشت و دو تن از فرزندانش یعنی چلبی امیر عالم ثانی وچلبی پیرامیر عادل چهارم نیز به عنوان هشتمین و دهمین خلیفه به این منصب واقع شدند.زاهد چلبی اکبر (686ه.ق.-734ه.ق.)به خلافت نرسید و واحد چلبی(685ه.ق.-733ه.ق.)چهارمین پسر سلطان ولد ،پنجمین خلیفه مولانا است .
سلطان ولد دختری به نام «مطهره سلطان عابد خاتون» داشت که شانزدهمین خلیفه مولانا یعنی چلبی محمود عارف ثالث قره حصاری از نژاد او بود .
خاندان مولانا همواره ناشر زبان و ادبیات فارسی و اصول تصوف بودند و تا کنون سی تن از این خاندان به مسند خلافت و ارشاد جلوس کرده اند .
اوضاع سیاسی ، اجتماعی ، علمی عصر مولانا
اوضاع سیاسی قرن هفتم هجری
عصری که مولانا در آن زیسته ، از پر آشوب ترین و متزلزل ترین دوره های حکومت سلجوقیان در آسیای صغیر است .سپاهیان مغول که شرق را تصرف کرده بودند ،پس از تسلط بر خوارزم و عراق ، به علت عبور جلال الدین خوارزمشاه از آناطولی ،(که بارها موجب هزیمت مغولان شده بود ) شهر سیواس را ویران ساخته ،به آتش کشیدند و قبل از ورود سپاه سلجوقی به آنجا ، شهر را ترک کردند . متقابلاً سپاهیان سلجوقی ، به سرزمین گرجیان که متحد مغولان بودند حمله کردند و برای انتقام از مغولان ،آنجا را ویران ساختند .
علاءالدین کیقباد که امپراطور درخشان ترین و لرزان ترین دوران حکومت سلجوقیان بود ،گروهی از خوارزمشاهیان را در جلگه ارزروم سکونت داد ،که در نتیجه ،مغولان به شهر حمله کرده و بسیاری از مردم را قتل عام کردند. این پادشاه ضمن پرداخت به امور داخلی آناطولی ، با جلوگیری از حمله مصریان به شهر خربوط ، همواره برای ایجاد دولتی مستقل در ستیز بود .
پس از علاءالدین در سال 635ه.ق.غیاثالدین کیخسرو دوم به تخت نشست و با بد رفتاری با خوارزمشاهیان ، موجب شد که آنها با ایجاد وحشت و اعمال ناهنجار در داخل کشور ، بصورت عناصر آشوب طلب درآیند .
سرانجام در سال 641ه. سلجوقیان با سپاه مغول که شهر ارزروم را غارت کرده و مردم را قتل عام کرده بود ، روبرو شدند و شکست سختی خوردند و از آن پس ، سلجوقیان آسیای صغیر، حکام دست نشانده مغولان شدند .
پس از حکومت رکن الدین قزل ارسلان چهارم با وزارت معین الدین سلیمان ، غیاث الدین کیخسرو سوم با حمایت معین الدین که همدست مغولان بود به سلطنت رسید و با قتل او در ارزنجان ، سراسر قلمرو سلجوقیان زیر تسلط غیاث الدین مسعود قرار گرفت .غیاث الدین که دوران سلطنتش با آشوب سپری شد از جانب محمود-
خان غازان به همدان خوانده شده و علاءالدین کیقباد سوم به جای او به سلطنت رسید که با مرگ او توسط مغولان در سال 708ه. امپراطوری سلجوقیان پایان یافت و حکومت های جدید محلی در سراسر آناطولی به قدرت نمایی پرداختند .
اوضاع اجتماعی قرن هفتم هجری
عدم وحدت سیاسی که ناشی از ناتوانی حکومت مرکزی بود و بی نظمی اجتماعی که در اثر حمله مغولان ایجاد شده بود ،موجب نا امنی سرزمین آناطولی و تسلط همه جانبه مغولان بر حکام سلجوقی شد .
جنگهای برادر کشی ، مثل جنگ رکن الدین قلج ارسلان با عزالدین کیکاوس و مخالفت وزرا با پادشاهان به علت ناامنی ، شورش حکام و اقدام سلاطین به قتل وزرای خویش ، وضعیت اجتماعی نا به هنجاری به وجود آورده بود و از جمله علل آشوبهایی بود که انبوه مردم را برای برانداختن حکومت متحد میکرد .
مهمترین شورش به رهبری فردی به نام «بابا اسحاق » صورت گرفت . او با افشای ظلم و ستم سلجوقیان ، به مردم نوید میداد که به زودی این حکومت از درون روبه نابودی خواهد رفت و به این ترتیب خوارزمشاهیان ناراضی و ترکمنها و روستائیان ، با نیرویی عظیم ، با قوای حکومتی به جنگ پرداخته و چندین بار آنها را شکست دادند.
«بابا اسحاق » در «خانقاه آماسیه » دستگیر و به دار آویخته شده . ولی بابائی هاکه به جاودانگی او اعتقاد داشتند به مبارزات خود ادامه دادند تا اینکه در جنگی عظیم با سپاهیان امپراطوری که از ملیتهای گوناگون تشکیل شده بود ، پس از نبردی دلیرانه که حتی زنان باگفتن « لا اله الا الله ، بابا رسول الله » شجاعانه میجنگیدند ، بابائی ها شکست خوردند . ولی باباهای دیگری مانند « گییکلو بابا »(از پیروان و یاران بابا اسحاق ) ، « بابا بکتاش »(ملقب به « بابارسول الله »، که سر آمد جانشینان بابااسحاق و سرور ابدالان و پیرو قلندران شمرده میشد )ملقب به «حاجی بکتاش »،«باباصالتیق»و جانشین او«براق بابا »(که مورد احترام مغولان بود و به عنوان ایلچی به گیلان رفت و به قتل رسید )باعث گسترش قیام عمومی در آناطولی و روم ایلی شدند و حتی برخی ازاختلاف آنها ، حکومتهای محلی تشکیل دادند .
مهمترین عامل نابسامانی و تزلزل پایه های حکومت در این دوران ، عدم مدیریت و ناهماهنگی سران حکومت بود . خوشگذرانی درباریان و مالیاتهای سنگین و قحطی- های ناشی ازفقدان بارندگی و ناملایماتی از این قبیل ، موجب بی نظمی و هرج و مرج و آشوب اجتماعی در این قرن بود.
اوضاع علمی قرن هفتم هجری
در قرن هفتم ، سهل انگاری سلجوقیان در مورد ادیان و مذاهب از سویی ، و ترک تازی مغولان و نا امنی و عدم تمرکز حکومتی قدرتمند از سوی دیگر ، موجب پیشرفت تصوف در آناطولی گردید.
به علت هجوم مغولان ، مشایخ پر نفوذ، علما و شعرای نام آوری مثل فخرالدین عراقی،نجم الدین دایه و اوحدالدین کرمانی به آناطولی مهاجرت کردند و افکار و مشرب و مسلک آنان در سرزمین رواج یافت .
در آن زمان در آناطولی ،طریقتهای مختلفی رایج بود از جمله : طریقت اکبریه ، طریقت رفاهی یا احمدیه ، قلندریه ، جامیه ، حیدریه ، ادهمیه ، خراسانیان یا واصلانخراسان (سلسله ابدال روم که از ملامتیه کهن بودند ).
مهمترین طریقت در این دوران ، طریقت «اهل فتوت » بود که با تشکیلاتی سری و اقتصادی در دوره ساسانیان پایه گذاری شده بود و به جز سراسر آناطولی و عراق، در سوریه و مصر نیز نفوذ زیادی داشت.
به علت علاقه مردم به تصوف و به خصوص طریقت « اهل فتوت»، پادشاهان، وزرا و مالکین بزرگ نیز به این طریقت علاقه مند شدند. معین الدین پروانه، در توقات، خانقاهی برای فخرالدین عراقی ساخت . نجم الدین دایه مدتی در قیصریه اقامت کرد و کتاب معروف خود « مرصاد العباد » را در آن شهر نوشت. صدر الدین قونیوی نیز خانقاهی در قونیه داشت . سلجوقیان با حکومت روم شرقی (بیزانس) روابط دوستانه ای داشتند، که این روابط موجب اشاعه زبان یونانی در اکثر بخشهای آناطولی به خصوص در ایالتهای نزدیک قونیه و بیزانس بین مسلمانان شده بود و در برخی از ایالتها به زبان یونانی تکلم می کردند . اشعار یونانی مولانا و ساطان ولد به زبان یونانی، نشان دهنده آشنایی علمای بزرگ با این زبان است.
در این دوره وجود دوستاران فلسفه یونان و حکمای مسیحی و مسلمان و برپایی کلیساها و کنیسه ها درکنار مساجد ، نشان دهنده عدم تعصب نسبت به ادیان و مذاهب مختلف است. به طوری که افلاطون با لقب « افلاطون الهی» مورد احترام همه مسمانان ، به خصوص صوفیان بود و صوفی و عارف نامدار شیخ شهید ، شهاب الدین سوروردی که در فلسفه ایران و یونان صاحب نظر بود، افلاطون را بسیار بزرگ می داشت.
کلمات کلیدی :