مقاله حضوری بودن محسوسات در pdf
نوشته شده به وسیله ی علی در تاریخ 95/4/31:: 2:23 صبح
مقاله حضوری بودن محسوسات در pdf دارای 33 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله حضوری بودن محسوسات در pdf کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله حضوری بودن محسوسات در pdf
چکیده
مقدمه
اصول موضوعه پژوهش
استدلال بر حضوری بودن علم ما به محسوسات
دفاع از حضوری بودن علم به محسوسات
1 عدم دلالت احکام علم حصولی و حضوری بر حصولی بودن علم به محسوسات
2 عدم ازدحام دو صورت بر یک ماده جسمانی
3 رابطه علی ـ معلولی نفس با مادیات
4 کیف نفسانی بودن کیفیات محسوس از طریق قوای حسی به علم اشراقی
5 عدم بالفعل شدن حاس بالقوه به واسطه صورت محسوس خارجی
6 تجرد مُدرَک در علم حصولی و حضوری
••• پىنوشتها
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله حضوری بودن محسوسات در pdf
ـ سهروردی، شهابالدین، حکمه الاشراق (مجموعه مصنفات شیخ اشراق)، تصحیح هنری کربین، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، 1372)، ج 2؛
ـ ـــــ ، المشارع و الطارحات (مجموعه منصفات شیخ اشراق)، تصحیح هنری کربین، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، 1372)، ج 1؛
ـ شیرازی، صدرالدین محمد، الحکمهالمتعالیه فىالاسفار اربعه، (بیروت، دارالتراث الاحیاءالعربی، 1981)، ج 1، 3 و 8؛
ـ ـــــ ، تعلیقات شرح حکمه الاشراق، (قم، بیدار، بىتا)؛
ـ طباطبائی، سید محمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، (قم، صدرا، بىتا)؛
ـ ـــــ ، نهایه الحکمه، (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1362)
چکیده
فیلسوفان مشاء در مورد محسوسات قائل به انطباع صورتهای حسی در اندامهای حسی هستند. و در خصوص ابصار دو رأی از گذشته مطرح بوده است: یکی، خروج شعاع و دیگری، انطباع صورت مبصر در چشم. شیخ اشراق قول به خروج شعاع را نفی مىکند؛ چه این که به دلیل امتناع انطباع کبیر در صغیر، انطباع صورت حسی در چشم را منکر است. از اینرو، در خصوص ابصار معتقد است که نفس علم حضوری به مبصر خارجی مىیابد. صدرالمتالهین، رأی شیخ اشراق را نقد مىکند و در همه ادراکات حسی مدعی مىشود که صور محسوسات به انشاء نفس در عالم مثالِ متصل تحقق مىیابند و ادراک صورت مىگیرد
اما بر اساس مبانی حکمت متعالیه مىتوان گفت که ادراکات حسی از نوع علوم حضوری هستند و مجرد بودن متعلق علم، به دلیل تجرد علم و عالم، با مادی بودن معلوم و محسوس منافات ندارد؛ زیرا تقسیم موجود به مجرد و مادی از نوع تقسیم قیاسی است. لذا موجود مادی به اعتبار فاعل شناسا و وجود برای فاعل شناسا مجرد مىباشد. هم چنان که، خارجی بودن هر وجودی منافات با تقسیم وجود به خارجی و ذهنی ندارد
کلید واژهها
علم حصولی، علم حضوری، ادراکات حسی، ابصار، خروج شعاع، محسوسات
مقدمه
پیش از هر چیز باید اذعان کرد که علم ما به محسوسات، از نظر حکمای مشاء، از نوع فعل و انفعالات مادی است؛ یعنی اگر به گل سرخی چشم مىدوزید، سرخی آنرا مىنگرید، آنرا مىبویید و عطر آنرا احساس مىکنید، این ادراکها، چیزی جز فعل و انفعال مادی نیست، و محسوسات دیگر نیز چنیناند. اما در خصوص احساس بصری، حکما و ریاضىدانان از قدیم اختلاف داشتهاند. مشائیان در طبیعیات قدیم، کیفیت ادراک مبصرات را انطباع صورت مبصر در شبکیه چشم مىدانستند، و در مقابل، گروهی از ریاضىدانان ادراک بصری را خروج شعاع از چشم و رسیدن آن به مرئی تلقی مىکردند؛ به این صورت که نور چشم به صورت مخروطی از چشم خارج مىشود که رأس آن در چشم و قاعده آن به مرئی مىرسد و بدینسان ادراک بصری صورت مىپذیرد. شیخ اشراق با هر دو نظریه مخالفت مىکند و ادراک بصری را علم حضوری نفس به مبصرات خارجی مىشمارد: وقتی چشم روبهروی مبصر قرار گرفت و مانع برطرف گردید، نفس مستعد مىشود که مرئی را بدون صورت و مفهوم بیابد. از نظر شیخ اشراق ادراک بصری مانند نظریه خروج شعاع و مانند نظریه انطباع امری مادی است، یعنی متعلق ادراک بصری، خود شىء مادی است
صدرالمتألهین با رأی شیخ اشراق نیز مخالف است و ادعا مىکند که پس از فراهم شدن شرایط رؤیت، از قبیل روبهرو شدن چشم با محسوس و تأثر شبکیه از مبصر و فرایندهای بعدی (به ویژه براساس تحقیقاتی که امروزه درباره مسئله رؤیت مطرح است که علىالاصول صدرالمتألهین و تابعانش آنها را مىپذیرند) نفس مستعد مىشود صورتی را در درون خود انشا کند. این صورت، معلوم بالذات، و وجود آن از سنخ مجرد مثالی است و در عالم مثال متصل نفس موجود است. صدرالمتألهین نظریه انشای صورت مثالی را به همه محسوسات توسعه مىدهد. از اینرو، به نظر وی مدرکات قوای شنوایی، چشایی، بویایی و بساوایی همگی پس از فراهم شدن شرایط مادی، به انشای نفس درک مىشوند: نفس پس از فعل و انفعالات مادی مستعد مىشود که در عالم خیال متصل خود هر یک آنها را انشا کند و بدانها علم بیابد. بنابر آنچه گذشت، در خصوص ادراک بصری چهار نظریه وجود دارد
1 نظریه خروج شعاع؛
2 نظریه انطباع؛
3 نظریه علم حضوری به مبصر مادی (نظریه شیخ اشراق)؛
4 نظریه علم حصولی به مبصر مادی (نظریه صدرالمتألهین)
در نظریه اخیر، علم ما به خود آن صورت، علم حضوری است؛ اما به این اعتبار که آن صورتْ نُماینده مبصر خارجی است، علم حصولی است
نظریه خروج شعاع، افزون بر وجود نور خارجی (مانند نور خورشید) و سلامت چشم و وجود مرئی و روبهرو شدن چشم با آن، این پیشفرض را با خود دارد که چشم انسان باید نوری داشته باشد که از چشم خارج شود و به مرئی برسد تا رؤیت تحقق یابد. آیا مىتوان دلیلی به سود این پیشفرض اقامه کرد؟ ظاهرا چنین دلیلی یافت نمىشود. افزون بر اینکه از نظر علوم تجربی، به طور قطع، فرایند ادراک بصری به این صورت است که وقتی چشم سالم روبهروی مرئی باشد و نور از منبعی بتابد، بازتاب آن نور در چشم موجبات ادراک بصری را فراهم مىآورد، نه اینکه از چشم نوری خارج شود
گرچه این بیان تاحدودی ذهن را آماده مىکند که نظریه خروج شعاع را باطل بداند، اما باید توجه داشت که از نظر تجربی وجود شعاع و خروج آن از چشم تاکنون اثبات نشده است نه اینکه چنین نوری وجود نداشته باشد. صدرالمتألهین نیز از استدلال شیخ اشراق در نفی خروج شعاع به این دلیل انتقاد مىکند که همه فرضهای محتملی که شیخ آنها را نفی کرده بر این امر استوارند که شعاع امر مادی است و حرکت مادی دارد؛ لیکن این فرض منتفی نیست که خروج شعاع عرض مجرد غیر زمانی باشد و فاعل آن موجود غیرمادی باشد و با فراهم شدن رؤیت بین چشم و مرئی، فاعل مجرد آنرا ایجاد کند
البته باید توجه داشت که صدرالمتألهین ابصار را از قبیل خروج شعاع نمىداند. نیز باید دانست که خود شیخ اشراق اصل وجود نور بصر را برای مستعد شدن نفس، مانند وجود نور خارجی و روبهرو شدن چشم سالم با مرئی لازم مىداند؛ اما تمام اشکال او این است که ابصار به خروج شعاع نیست، نه اینکه باصره دارای نور هست یا نه
در نفی نظریه خروج شعاع باید توجه داشت که اگر ادراک بصری امری مادی و درک کننده آن باصره مادی، یعنی خود چشم یا قوای مادی تعبیه شده در آن باشد، یا به علاوه فرایند بعدی از سلسله اعصاب تا سلولهای مغز باشد، در این صورت نظریه خروج شعاع نمىتواند توجیهی درباره ادراک بصری ارائه دهد؛ زیرا شىء مادی در بیرون چشم رؤیت مىشود و باصره در صورتی مىتواند ادراک مادی آن داشته باشد که به آن برسد. اگر فرض شود که تابش نور از چشم بازتابی دارد یعنی دوباره به چشم برمىگردد و رؤیت صورت مىگیرد، در این حالت، گرچه خروج شعاع نفی نشده است، ولی این بدان معناست که رؤیت همان تأثر و انطباع صورت در چشم یا در مواضع دیگرِ بدن است؛ مگر اینکه بگوییم باصره تنها چشم نیست، بلکه چشمی است که با خروج شعاع بسط مىیابد و به مرئی مىرسد
اینها احتمالاتی هستند که فی حد نفسه ناسازگاری درونی ندارند و هیچ دلیل تجربی به سود یا زیان آنها وجود ندارد
اگر بپذیریم ابصار به خروج شعاع از چشم نیست، آن گاه نوبت به این نظریه مىرسد که ابصار انطباع صورت مرئی در چشم یا در موضع دیگری از بدن است.4 اما این نظریه به دلیل امتناع انطباع کبیر در صغیر مردود شناخته شد؛ زیرا هرگونه تفسیر ادراک بصری، باید با این یافت وجدانی سازگار باشد که اگر آسمان را به این وسعت مىبینم، واقعا چیزی با همه آن گستردگی احساس مىشود. اگر رؤیت، انطباع صورت مرئی در چشم یا هر نقطه دیگری از بدن باشد، مستلزم انطباع کبیر در صغیر است. بنابراین شیخ اشراق با توجه به اینکه از نظر او رؤیت نمىتواند به خروج شعاع یا به انطباع باشد، در صدد ارایه نظریه درست برمىآید
شیخ اشراق پس از نفی دو نظریه مزبور، رؤیت را ادراک مرئی مادی به نحو حضوری در نفس مىشمارد. از نظر او ابصار در صورتی تحقق مىیابد که شرایط مادی آن فراهم شده باشد؛ یعنی اگر چشم سالم در برابر مرئی قرار گیرد و نور بر مرئی بتابد و چشم هم نور داشته باشد و نیز دیگر شرایطی که علم تجربی بیان مىکند مهیا باشد، نفس مستعد مىشود تا خودِ مرئی را در ظرف خارج مادىاش به علم حضوری اشراقی بیابد؛ یعنی پس از فراهم شدن این امور برای نفس اضافه اشراقی به مرئی تحقق مىیابد، و این همان ادراک مرئی است
صدرالمتألهین، همانگونه که اشاره شد، با آنکه ادراک بصری را به خروج شعاع و انطباع صورت مرئی در عضوی از اعضای بدن مادی نمىداند، آنرا علم اشراقی نفس به مرئی مادی نیز نمىشمارد. اما چرا صدرالمتألهین رأی شیخ اشراق را نمىپذیرد؟ چرا در پی راهی است تا ادراک را به گونهای تفسیر کند که علم اشراقی نفس به محسوس مادی نباشد؟ مگر علم حضوری به محسوس مادی چه اشکالی را فراروی او قرار مىدهد؟
در نگاه نخست، دو مسئله اساسی سبب شده است تا صدرالمتألهین رأی شیخ اشراق را رد کند. نخست آنکه علم مطلقا مجرد است. اگر علم به طور مطلق مجرد باشد، باید گفت مادیات متعلق علم قرار نمىگیرند. این دلیل که در آینده بدان خواهم پرداخت یکی از علل اساسی روىگردانی صدرالمتألهین از نظریه شیخ اشراق است
دوم آنکه فرض علم حضوری نفس به مادیات در صورتی معقول است که بین این دو، رابطه علی ـ معلولی برقرار باشد، و روشن است که نفس نمىتواند علت مادیات باشد تا علم حضوری نفس به مادیات را از سنخ علم حضوری اشراقی علت به معلول بدانیم. البته صدرالمتألهین ادله دیگری نیز دارد که بدانها خواهم پرداخت
در مقام داوری میان این دو فیلسوف مىتوان شواهدی به سود مدعای شیخ اشراق ارائه کرد و مدعای او را بر کرسی نشاند، و ادله و اشکالات صدرالمتألهین و نیز دیگر فیلسوفان را پاسخ گفت. باید اعتراف کرد که شیخ اشراق نظریه خود را به گونهای غیرمستقیم اثبات مىکند؛ یعنی نشان مىدهد که ادراک بصری نمىتواند به صورت خروج شعاع و به صورت انطباع باشد و با نفی این دو، نتیجه مىگیرد که ابصار از نوع ادراک حضوری نفس به شىء مادی است
اما آیا واقعا این روش مدعای او را اثبات مىکند؟ صرف اینکه دو شق از شقوق محتمل نفی شده باشد، کافی نیست تا شق سوم و فقط شق سوم اثبات شود. چه بسا شق چهارمی نیز در کار باشد، و ما مىبینیم که صدرالمتألهین شق چهارم را مطرح مىکند و برمىگزیند. بنابراین، نفی دو شق از شقوق سهگانه در صورتی مُثبِت شق سوم است که بتوان نشان داد شق چهارم یا شقوق دیگری محتمل نیست، یا اگر هست قابل دفاع نیست. از اینرو، مىتوان گفت شیخ اشراق در اثبات مدعای خود کامیاب نبوده است، زیرا اثبات نکرده است که شقوق دیگری مطرح نیستند یا غیرقابل دفاعاند
اکنون اگر بپذیریم که شقوق محتمل یکی از چهار نظریه پیش گفتهاند و بپذیریم که ادراک بصری به خروج شعاع یا انطباع صور در عضوی از اعضای بدن نیست، مىتوان یکی از دو نظریه صدرالمتألهین و شیخ اشراق را پذیرفت؛ مشروط بر آنکه یا مستقیما نظریه مورد نظر را اثبات، یا نظریه رقیب را ـ نه دلیل آنرا ـ ابطال کنیم
باید توجه داشت، قید “نه دلیل آنرا” برای آن است که برای اثبات مدعا کافی نیست دلیل رقیب را ابطال کنیم؛ زیرا رد دلیل موجب رد مدعا نیست، بلکه تنها از طریق رد مدعای رقیب مىتوان مدعای خود را بر کرسی نشاند. اگر بتوان به طور مستدل نشان داد که مدعای رقیب، و نه استدلال او، تناقض درونی دارد، آنگاه مدعای او باطل شده است؛ ولی اگر تناقض در استدلال رقیب باشد، این تناقض برای رد مدعا کافی نیست؛ زیرا چه بسا مدعا درست باشد ولی دلیل درستی برای اثبات آن اقامه نشده باشد. البته اگر تناقض در درون استدلال نشان دهد که تناقض از خود مدعا برخاسته است، معلوم مىشود که مدعا باطل است
به رغم اینکه رد دلیل برای رد مدعا کافی نیست، فیلسوفان اغلب در مقام نقد دلیل برمىآیند. به نظر مىرسد علت این امر آن باشد که معمولاً مدعیات براساس چند قضیه که مستدِل به آن توجه مىکند پدید مىآیند؛ به گونهای که اگر این قضایا نبودند یا مستدِل تشخیص مىداد که این قضایا به مدعای او نمىانجامند، اصلاً مدعا را مطرح نمىکرد و به طور طبیعی به مدعای رقیب گردن مىنهاد
بنابراین ما در این پژوهش، که آیا ادراک محسوسات از سنخ علوم حضوری است یا حصولی، هر یک از سه شیوه متداول را به کار مىگیریم. گرچه شیوه سوم ارزش برهانی ندارد و ارزش علمی آن در حد ارزش جدلی است، لکن به دلیل ارزش عملی، کاربرد این روش ارزشمند است: این روش رقیب را آماده مىسازد تا دستکم مدعای مستدِل را محتمل بداند، یا اگر مدعای مستدل از قبل پذیرفته شده بود و به ظاهر تناقضی نداشت، رجوع به مدعای دیگر ناموجه جلوه کند
اما همچنان باید به یاد داشت، اگر هیچ دلیلی بر نادرستی یک مدعا در دست نباشد، برای پذیرش مدعا کافی نیست. این امر موجب نمىشود که نتوان به مدعای دیگر توجه کرد؛ چرا که برای نمونه هندسههای نااقلیدسی با روی برتافتن از اصل توازی ـ بدون آنکه دلیلی علیه آن داشته باشند ـ و روی آوردن به اصل عدم توازی ـ بدون آنکه بر این اصل نیز دلیل موجهی داشته باشند ـ پدید آمد، و این هندسه مانند هندسه اقلیدسی، واقعا علمی است دارای خواص و آثار
اصول موضوعه پژوهش
کلمات کلیدی :